-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 آذرماه سال 1391 21:38
به حرمـــــت نان و نمکی که با هم خوردیم نــــــــان را تو ببر و طاقتــــــــــت کوتاه نمــــــــــک را بگذار برای من می خواهم این زخم همیشــــــــــه تازه بمانـــــــد ... که راهـــــــــت بلند است
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 آذرماه سال 1391 21:37
تنـهــــــــایی .. تقــــدیر من نیست.... تــرجــــیحِ منـــــه .....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 آذرماه سال 1391 21:35
بـــرایــش سنـگ تمـــام گذاشتم.! افســـوس کــــه نمــــی دانستم بـــا همــــان سنگ هــــا نابودم مــــی کند.....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 آذرماه سال 1391 00:31
من بجای خالیش بیشترازخودش عادت کرده ام . . . . . . . . . . . . . . . . . . اعتراف تلخیست از بس خوابت را دیده ام دیگر نمی گویم "خوابم میآید" میگویم "یـــــــارم میآید
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 آذرماه سال 1391 23:35
دلتنگی حس عجیبی است که گاهی تو را به یادم می آورد! گاهی یعنی همیشه... گاهی یعنی الان
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 آذرماه سال 1391 20:42
گاهی هیچ کـَس را نداشته باشی بهتر است! داشتن ِ بعضی ها تنهاترت می کُند . .
-
three words are not
شنبه 4 آذرماه سال 1391 20:37
Girl: Do you really love me? Boy: Of course I do. Girl: I wanna hear you say it. Boy: I don’t have to. Girl: Why not? ...Boy: Because... Girl: I just want to hear you say it in words. Boy: I can’t... The girl started to cry softly and said:Then you don't love me... The two continued to walk in silence. They reached...
-
من فقط نگاهت میکنم،
شنبه 4 آذرماه سال 1391 20:35
تو میروی و من فقط نگاهت میکنم، تعجب نکن که چرا گریه نمیکنم ، بی تو یک عمر فرصت برای گریستن دارم اما برای تماشای تو همین یک لحظه باقی است
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 آذرماه سال 1391 20:34
چه بی رحمانه بی قــرارم امشــب .. ! نمــی دانــم چــه حالی ســت ... ! اما هر چــه که هـست ... از دوری ِ دســـتان اوست ... از نشـــنیدن صـــدای گرمــش .. !
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 آذرماه سال 1391 18:19
اگر صلۀ رحم به جا نمیآورید، اگر فامیلهای دورتان را تا به حال ندید، . . . . . . . . . . . . . . . .کافیست با دوست دختر خود در سطح شهر تردد کنید. اموات خود را نیز خواهید دید!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 آذرماه سال 1391 17:11
دلــِم بـراے خــودم ســوخت وقــتے صدایـَم کـردے : " شـُما
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 آذرماه سال 1391 17:10
غریبه بود عادت شد عشق شد هستی شد روزگار شد خسته شد بی وفا شد دور شد بیگانه شد حسرت شد فراموش نشد ، فراموش نشد ، فراموش نشد ... !
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 آذرماه سال 1391 17:08
ز مــــــرگ نـتـرسـید از این بتـرسید کـه وقتـی زنده اید چـــیزی درون شـــما بمــــــیـرد ، مثــل ِ حــس ِ دوســت داشتـــــن . . .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 آذرماه سال 1391 21:45
میدانی من جز با تو با هر کس که باشم ، باز تنهام ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 آذرماه سال 1391 21:44
یعنــی میــشود همیـــن حالا ؛ همیـــن لحظـــــه ! حتــــــــــــــــــی اشتبـــاهی .... یــادم بیفتــی .... !؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 آذرماه سال 1391 21:43
همه ى درد من این است، یک نفر در زندگى من هست که نیست…!!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 آذرماه سال 1391 21:42
غریبی من از زندگی در غربت نیست ؛ از تنهایی نیست ؛ از بی کسی هم نیست ... غریبی من از این است که از نزدیک ترین هایم دورم و به دورترین هایم نزدیک ...
-
وقتی او تمام شد... من اغاز شدم
پنجشنبه 2 آذرماه سال 1391 17:12
وقتی که دیگر نبود٬ من به بودنش نیازمند شدم. وقتی که دیگر رفت٬ من به انتظارامدنش نشستم. وقتی که دیگرنمی توانست مرا دوست بدارد٬ من او را دوست داشتم. وقتی که او تمام کرد من شروع کردم... وقتی او تمام شد... من اغاز شدم. وچه سخت است تنها متولد شدن٬ مثل تنها زندگی کردن است... مثل تنها مردن!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 آذرماه سال 1391 17:10
ز خــدا پنهــون نــیست... از تــو هــم پنــهون نیــست... مــیدونم که مــیدونی .. دور و بــرم پـُـره از این و اون... اما هیــچکس بــرام "تو " نمــیشه... اینــو می فــهمی؟؟؟ میــتونی درک کــنی که هــمه میــخوان جــای تــو رو بــگیرن؟؟؟ امــا مــن دلــم فــقط "تــــــــو " رو میــخــواد لـعـنــتی
-
خداوندا شکر
پنجشنبه 2 آذرماه سال 1391 17:09
خداوندا شکر! که اشک ها رنگی ندارند وگرنه بالشت ها زیاد رازها را افشا میکردن
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 آذرماه سال 1391 16:37
انگار دیگر روزی نمانده برای زندگی ، انگار دیگر دنیای من بن بست شده ، راهی ندارم برای فرار از غمهایم … این هم جرم من بود از اینکه برایت مثل دیگران نبودم، کسی بودم که عاشقانه تو را دوست داشت ،دلی داشتم که واقعا هوای تو را داشت …. دیگرگذشت ، حالا تو نیستی و من جا مانده ام ، تو رفته ای و من بدون تو تنها مانده ام ، تو...
-
اما نه! دلم نمی آید
پنجشنبه 2 آذرماه سال 1391 16:36
امشب دلم گرفته است می خواهم از گرفته های دلم برایت بگویم از ابرهای تیره ای که با نسیم خیانت به آسمان دلم آوردی می خواهم گریه کنم اما نمی توانم ... می خواهم تو را به یاد بیاورم ... و با نگاه چشمان تو تا به صبح مژه بر هم نزنم اما افسوس ... گذشت دقایق چهره ات را از یاد من برده اند ! ... می خواهم اولین ساعتی که نگاهم کردی...
-
هر چه تنها تر باشی بهتر است.
پنجشنبه 2 آذرماه سال 1391 16:22
ازاین پس آرزویی نخواهم کرد که مبادا حسرت دوباره ای سبز شود در این شهر صدای پای مردمی می آید که هم چنان که تو را می بوسند صادقانه دروغ می گویند خالصانه خیانت می کنند . در این شهر هر چه تنها تر باشی بهتر است . در ذهنشان طناب دار تو را میبافند
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 آذرماه سال 1391 00:55
قلـــب عزیز لطفــا خفه شـــو و در همه کارها "دخالــت" نــــکن ! هـمان کـه خـــون "پمـــپاژ" کــــنی کافـیسـت . . . اگر هــم "خـــسته" شـدی اجبـــاری نیسـت به کــار ! هــر وقـت دلـت خواســـت دیگـــر "کـار" نَـــکُن ...!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 آذرماه سال 1391 00:52
یک دقیقه سکوت ! به خاطر تمام آرزوهایی که در حد یک فکر کودکانه باقی ماندند ! به خاطر امیدهایی که به نا امیدی مبدل شدند به خاطر همه ی سال هایی که دروغ شنیدیم ! به خاطر شب هایی که با اندوه سپری کردیم ! به خاطر قلبی که زیر پای کسانی که دوستشان داشتیم له شد ! به خاطر چشمانی که همیشه بارانی ماندند ! یک دقیقه سکوت ! به...
-
*بــیتو بــیتو بــیتو......*
چهارشنبه 1 آذرماه سال 1391 00:36
این روزها "بــی" در دنیای من غوغا میکند ! بــیکس ، بــیمار ، بــیزار ، بــیچاره بــیتاب ، بــیدار ، بــییار ، بــیدل ، بـیریخت،بــیصدا ، بــیجان ، بــینوا * ــیجواب ، بــیشمار ، بــینفس ، بــیهوا ، بــیحس ، بــیعقل ، بــیخبر ، بـینشان ، بــیبال ، بــیوفا ، * بــیخود،بــیداد ، بــیروح...
-
چـه رســم ِ تلخــی سـت...
چهارشنبه 1 آذرماه سال 1391 00:29
ツ چـه رســم ِ تلخــی سـت... تــــو ، بــی خـــبـر از مــن ! و .. تم ــام ِ مـن ، درگـــیر ِ تــو !!
-
تو از من گذشتی!
چهارشنبه 1 آذرماه سال 1391 00:15
چه راحت به من گفت دروغگو ! زندگی به چه دردم میخوره؟ وقتی احساسم به رنگ سفید بود .... اما همه سیاه دیدنش ! حرفام راست بود .... اما دروغ شنیدنش ! دلم تنگ بود.... اما راحت شکستنش ! تو از من گذشتی! اما به خدا من نتونستم .... تو از رفتن من شاد هستی.... من این خوشحالی رو تو صدات می بینم .... این بار برای همیشه کوله بارم رو...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 آبانماه سال 1391 22:10
روزی ا گر نبودم تنها أرزوی ساده ام این است:زیر لب بگویی:یادش بخیر ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 آبانماه سال 1391 22:10
راســــــتی، " حــــال مـــن خـــــــوب اســت" ... خــــــوبِ خــــوب دروغ گـــــفتن را نیــــــــز، خـــــــــوب یاد گـــرفتــه ام ...!