دردهای من جامه نیستند
 

تا زتن درآورم
 

چکمه و چکامه نیستند
 

تا به رشته سخن درآورم 


 

نعره نیستند
 

تا ز نای جان برآورم
 

دردهای من نگفتنی
 

دردهای من نهفتنی است
 

دردهای من
 

گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
 

درد مردم زمانه است

تو اگر می دانستی 


که چه زخمی دارد
 

خنجر از دست عزیزان خوردن
 

از من خسته نمی پرسیدی:
 

آه! ای مرد،چرا تنهایی؟

براى من از دور دست تکان نده.. 

 

.من تورا  

 

همین نزدیکى 


گم کرده ام!

دست هایم خالیست
و درونم سرشار...

پرم از آرزوهای پوشالی

...و دلم خوش است به خواب شیرین شب بو
و رهایی گیسوان بید در دستان وحشی باد...

و چه زیباست،
پشت پا زدن به آن هایی که تو را رنجاندند!

و چه خوب است،
گاه گاهی دروغ بگویی به دلت

و نگذاری که بداند،

بی نهایت تنهاس

احساس ... سیری چند؟؟!


جایت را با دیگری پُر میکنند

احساس ... سیری چند؟؟!

آدم هــای عجیبـــی دارد اینجــا !

دوستــی هــایشان نـــاگهانی ســت

دلبستــن شـــان غریـــب است

و رفتــن شان آشنـــا ..