تو حرفت را بزن چکار داری که باران نمی بارد
اینجا سالهاست که دیگر به قصه های هم گوش نمی دهند
دست خودشان نیست به شرط چاقو به دنیا آمده اند
تا پیراهنت را سیاه نبینند باور نمیکنند چیزی را از دست داده ای
Ah İstanbul İstanbul olalı
Hiç görmedi böyle keder
Kalmadı bende gururdan eser
Geberiyorum aşkından
حال سگـیم را هـیچ چیز تسکـین نمیدهــد
نه تـیغ ونه قــرص... نه سیــگار و نه مِی...
هـوای شهــر سنگیـن شـده.. همــه چیـز عذابـم میدهـد
دلـم جایـی را میخـواهد خالـی از همـه...
خالـی از نگـاه های سنگـین...
پر از تنهـایی...غرور لعنـتی بغضـم را با ظرافت خاصـی
به آغـوش کشـیده نمی گـذارد بشکنـد...
دلـم چنـد قطـره اشـک میخـواهد کـه سالهـاست
منتظـرش هستـم...دلــم فریـادی میخـواهد که گلویـم
را جــِر دهـد....