تقدیر یا تو ...!

از تو چیزی جز سکوت

در نگاه آسمان برایم نمانده است

همان آسمانی که ستاره هایش را

تک به تک برای روزهای با تو بودن سوا کرده بودم،

پس از تو حتی اشکهایش را هم از من دریغ میکند

گویی که دیگر مرا بی تو نمی شناسد!

نمیدانم...!

تقدیر یا تو ...!

بوسه بر لبهای کدامین غریبه زدی

که آسمان اینجنین با خودش هم قهر کرده است…!!!

صدا کردنت کافی نیست

کاش نامت را با خط بریل می نوشتند
صدا کردنت کافی نیست
شکوه اسم تو را باید لمس کرد . . .

çağatay ulusoy

شکستنی تر از آنم که........

سکوت و صبوری م را به حسابِ ضعف و بی کسی ام نگذار
دلم به چیزهایی پای بند است
که تو یادت نمی آید...!
تلنگری بزنی، آوار می شوم....
شکستنی تر از آنم که محتاجِ سنگی باشم..

می‌ترسم از........

می‌ترسم از روزی که من هم،

صداقت را مصلحت ندانم.

ظلم، حق من باشد.

تنها برای من، عدالت معنای خاص یابد.

حیات به مفهوم زندگی، تنها نصیب خودم باشد.

غرور عادت کم خلقی‌های خودخواهانه من گردد.

می‌ترسم روزی، اشک‌ها و لبخند‌ها، دلم را تکانی هم ندهند.

می‌ترسم از آن روزی که آخرین امیدش را براحتی، بسادگی بستانم.

باور کنید باید بترسم، مگر نه این است که آدم‌های بسیاری، تنها ادای و ادعای انسانیت را دارند می‌ترسم!

.
نیمه گـُمشده ام نیستی که بـا نیمه ی دیگــر به جُستجویت برخیزم
تو تمام گُمشده منی . . .