در دلم می ریزی

این روزها ذهنم جا ندارد



تو از آن لبریز می شویُ




در دلم می ریزی!!

Geçer üzerimden martılar kanatları sen


Bir oğlan kızarır yanakları sen


Pişman gecelerin sabahları sen

من بی تو شعر خواهم گفت


تو بی من چه خواهی کرد


اصلا یادت هست که نیستم

صدای باران برایم یاداور روزیست

 

 که با چه شوقی بر پنجره ی دلت

 

 می کوبیدم

...

+پس کجایی داره بارون میباره؟؟

محکم تر از آنم که برای تنها نبودنم آنچه که اسمش را غرور


گذاشته ام برایت به زمین بکوبم



احساس من قیمتی داشت که تو برای پرداخت آن فقیر بودی