قماش هستی ما را از تار و پود رویا بافته اند و عمر کوتاهمان را در پرده ی خواب پیچیده اند

هر لحظه ام بی تو همچو زهر شد

نبودنت منتهای زیستنم شد

انگار که خورشید طلوع نمیکند

و روزها نمیگذرند گویی هنوز به نبودنت خیره مانده اند

تازه فهمیدم زیستن بدون تو همچو مرگ شده..........